الف _ نون



آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛

جبرانِ تمامِ نبودن هاست ، جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها .

یکی که با جادویِ حضورش ، دنیایِ تو را متحول می کند .

جوری تو را می بیند ، که هیچ کس ندیده ، جوری تو را می شنود ، که هیچ کس نشِنیده ، و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت ، اشباع می کند ؛ که با وجود او ، دیگر ، نه آرزویی می مانَد ، برایِ نرسیدن و نه حسرت و اندوهی برای خوردن .

بعضی آدم ها ، خودِ معجزه اند . انگار آمده اند تا تو مزه ی خوشبختی را بچشی ، آمده اند تا دلیلِ آرامش و لبخندِ تو باشند ، آمده اند که زندگی کنی . 

نرگس صرافیان طوفان


انشای یک پسر گله دار از شهرستان لامرد استان فارس که برنده جایزه بهترین انشا درسطح کشوری و استان فارس شد.

معلّمی از دانش آموزانش خواست "فواید گاو " را بنویسند

 نوشته‌ای که در زیر می‌خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است:

با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکّر از زحمات بی دریغ اولیا و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت می‌کشند و اگر آنها نبودند، معلوم نبود ما اکنون کجا بودیم، اکنون قلم به دست می‌گیرم و انشای خود را آغاز می‌کنم.

البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می‌یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد

من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده‌ی گاو بودن این است که دیگر آدم نیست بلکه گاو است.

هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشا باشد

ادامه مطلب


والقلم و ما یسطرون ( و قسم به قلم و آنچه خواهد نگاشت)

و نوشتن و نوشتن و نوشتن.

نوشتن خاطرات ؛ نوشتن کارای روزمره ؛ نوشتن حال و احوال ؛ نوشتن بغض ؛ نوشتن خنده ؛ نوشتنِ پاییز و برگ های زرد ؛ نوشتنِ زمستان و برف ؛ نوشتنِ بهار و هوای بهاری ؛ نوشتن تابستان و هلو ؛ نوشتن عشق بیستون ؛ نوشتن کتاب و زندگی؛ اصلا نوشتن خود زندگی.

 

و چه لذت عجیب و غریبیست خلق کلمات بر روی کاغذ.

و چه ماناست عشق چندین و چند ساله ی قلم و کاغذ.

عشقی که تاریخ بشریت را رقم زد.

ادامه مطلب


دختردار که شدم روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را میخوانم؛

اتاقش را پر می کنم از خرس و قلب های شکلاتی؛

هرروز میبوسمش و هرازگاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبه ای میچینم.

آنقدر مهم بودنش را تاکید می کنم که خودش هم به این باور برسد؛ که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگی اش کند که آن بخش از نیازِ محبت های دخترانه اش را فقط او بتواند تامین کند.

متوجهید چه میگویم؟

حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ یک غریبه که هنوز از راه نرسیده با چند خرس و شکلات و پاستیل دست خورده کند.

 

 

 

پ ن: مگه میشه چیزی بخواد؛ بگی نه اقای قاضی !☝️


مدتیه توی یک کانال تلگرامی عضوم که چالش هایی رو برای اعضاش میزاره.

چند روز پیش چالشی به اسم ( اعتراف-خیانت) گذاشته بود.

وقتی جواب های ملتو میخوندم ، با نیشخندی کوچک مات و مبهوت صفحه موبایلم بودم:).

باور کنید سه روزه ریزش برگ درختای حیاطمون متوقف نمیشه.

اجازه بدین چنتا از پاسخ هارو براتون بزارم:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این عکس ها فقط چند نمونس که من گذاشتم.

ادمین کانال میگفت بالای دویست تا پیام داشته و نتونسته همشو بزاره:).

فکرشو بکنید ۲۰۰ تا. چه زن چه مرد.

واقعا آدم به کی میتونه اعتماد کنه ؟ :)

کاری به این خیانت های در حین دوستی ندارم. کلا توی ایران این دوستی ها برای خیانت کردن گویا:)

ولی اینکه کلی پیام خیانت به همسر فرستاده بودن و اونجوری با ذوق و شوق نوشته بودن، اصلا هضم نمیشه:|

 

اعتماد کردن خیلی سخت شده. خیلی ها

در انتخاب همسر آیندتون ؛ یه چیزی فراتر از مراقب ؛ باید باشین :).


یکم حس دلشوره داشتم. 

قدم هامو تندتر و ساعتمو چک کردم.

با ده دقیقه تاخیر به محل مورد نظر رسیدم . سرمو به شیشه کافه چسپوندم ؛ شلوغ بود.

سریع نگاهمو به سمت میز همیشگی عوض کردم. 

اَه

بازم زودتر از من رسیده. یکی از دو فنجانی که روی میز بود رو برداشت ، جرعه ای نوشید و کتابی که در دست داشت رو ورق زد.

هر بار که قرار میزاریم ؛ اونه که زودتر میرسه. مثل اینکه خیلی خیلی بیشتر از من مشتاق این ملاقاتاس.

 

_سلام. بابت تاخیرم عذر میخوام.

+عه سلام . خوش آمدی. برات چای سفارش دادم دیر اومدی سرد شد. بزار بگم عوضش کنن.

_ ممنون.

+خب جناب ؛ چه خبرا؟ زندگانی به کام هست؟ 

 

نگاهش امن تر از همیشست. هر بار که میبینمش نسبت به قبل صمیمی تره. بیشتر هوامو داره. آروم و بدون تپق حرف میزنه!

 

_ زندگانی هم خوب. یعنی خوب که نه؛ متوسط.

(خندید)

_ خب مشکلات اجتماعی فراوانه . مشکلات خانوادگی فراوان تر و مشکلات شخصی بدون شرح. ( کتاب توی دستش رو با زاویه ای گرفته که نمیتونم اسمشو بخونم)

 

+ میدونم

دوباره از چایش نوشید. یکم خودمو جمع و جور کردم و با یک حالت شوخی گفتم : میدونم میدونی ولی چه فایده.

همیشه در برابر گله کردن های بی حد و مرزم یه لبخند با گوشه لبش میزنه و سعی میکنه حرفامو دقیق گوش بده.

 

_ راستش در یک بلاتکلیفیه عجیبی هستم. چالشی که حدود سه سال درگیرش بودم به نتیجه نرسید. مسیر جدیدی رو انتخاب کردم.

نمی دونم دقیق چطور بگم برات. به نظرم سه چهار سال تمرین صبر برای من با این سن و سال کافیه.

وقتش نشده اون اتفاق خوبه بیفته؟ 

وقتش نشده اون شُک محکمه به زندگیم داده بشه؟

 

از پشت عینک بادومیه بدون قابش  که به نظر میومد برای چشمای سیاه درشتش یکم کوچیک بود بهم نگاه کرد.

نفس عمیقی کشید. کتابشو بست و روی میز گذاشت( قلعه حیوانات بود).

 

+ اون اتفاق خوبه! ( با حالت تایید) 

_ با حالت ذوق زدگی گفتم: یعنی به زودی!؟

+ نه ! این روزا تنها راهی که می تونه آدمارو به سمتم بکشونه و لحظه ای منو از ذهنشون عبور بده ؛ پیچ خوردن کاراشونه!

_خب راهتو نشونم بده.

+ هفتصد کیلومتر دور از خانه و خانواده؛ ساعت ۹ شب ، گم شدن توی کوه!

 احتماله جان سالم به در بردنش چقدر ممکنه؟؟ راه میانبر تر از این؟؟ و انسان ستمگر و ناشکر است( سوره ابراهیم)

 

_ میدونم ولی یعنی.

+ نه! اونقدری صبرت میدم تا اونی بشی که باید بشی. تا اونی بشی که من میخوام.

- اوهوم. یه سوال؟ چرا قلعه حیوانات؟

+ با خنده: حال و احوال این روزای همتونه. میخوام راهشو نشونتون بدم.

 


امشب بیشتر از همیشه دلتنگم.

حوصله ام برفی ست با یک عالمه قندیل دلتنگی از گوشه دلم آویزان.

دلتنگی من اندازه ندارد. درست مثل احساسم به تو.

آری

عادت کرده ام هر شب ؛ به تاریکی اتاقم و به نگاه کردن عکس های تو.

هیچ لالایی مرا نمی خواباند، باید خودت باشی . آنوقت بی آنکه دلم بفهمد در کنارت خوابش می گیرد. چه میدانی که حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است. آرام ؛ بی صدا ؛ اما همیشگی.

 

هر روز دلم تنگ تر می شود . برای خنده هایت ، برای چشم هایت ، برای حرف زدن هایت ، برای تکیه کلام هایت که نمی دانی فقط تکیه کلام تو نیست؛ من به آن ها تکیه داده ام.

و خیالت

و خیالت در اعماق قلبم همچون چهره ماه است که بر دل برکه می نشیند و هیچ دستی توان بیرون انداختنش را ندارد.

اما می دانی جانا

امشب دلم یکم خودت را خواست ؛ نه خیالت را.

 

+(صرفا عاشقانه)

 


 مرگ ایوان ایلیچ اثر لئون تالستوی

 

این کتاب راجع به مرگ و فناپذیری انسان است. چالش اصلی داستان از شروع بیماری لاعلاج ایوان آغاز می شود . بیماری او را به سمت مرگ سوق می دهد؛ مرگی که تنها حقیقت موجود در زندگیست و از هیچ بنی بشری دور نیست.

ایوان در زندگیش یک قاضی ریاکار و ظاهرطلب بوده، کسی که زندگی و ازدواجش را ماشین وار و با منطق مطلق پیش می برد ، بدون هیچ احساسی. و جوری به زندگی چسپیده بود که انگار قرار نیست هیچ وقت بمیرد.

تالستوی در این کتاب از مرگ به عنوان ابزاری برای نشان دادن ارزش زندگی استفاده کرده است و چه خوب و دقیق کارش را بلد بوده.

قطعا جنگ و صلح ؛ آناکارنینا شاهکار های تالستوی هستند ولی این کتاب به خاطر حجم تقریبا کم و نثر روانی که دارد شروع مناسبی برای آشنایی با ادبیات تالستوی است.

ترجمه های دیگه ی این کتاب رو ندیدم ولی ترجمه آقای صالح حسینی قابل قبول و روانه.

 

 


غروب جمعه باشد یا شنبه، مگر فرقی دارد؟ وقتی هر دو یادآور رفتن پاییز و باران اند‌. همیشه احساسم این بوده که پاییز دردانه فصل خداست و او ابرهای پاییزی اش را می گریاند تا شکسته شدن بغض ها و ریخته شدن اشک هایی که مدتها بود باید اتفاق می افتاد، غریب نباشند.

 

 

 

راستش پاییز رنگ و بوی دیگری دارد ، رنگ و بویی از جنس قدم زدن با صمیمی ترین دوستت ؛ خیس شدن زیر بارن و بعد خوردن دو فنجان چای داغ با چاشنی خنده هایی از ته دلمان.

پاییز احساس دیگری دارد ، احساسی که آنقدر قدرتمند است که می تواند مرا در خود تنهایی ام ساعت ها بر روی همان نیمکت همیشگی بنشاند و با غرش های سهمگین ابرها به رویاها و آرزوهایم پرواز دهد.

 

چگونه می شود پاییز باشد و به صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی که در زیر پایت افتاده دل ندهی؟

چگونه می شود پاییز باشد و به صدای نم نم باران که بوسه می زند بر بی رنگی شیشه دل نسپرد؟

 

آری. فصل قشنگیست پاییز ؛ دل به دلش که بدهی پر از رنگ های دلچسپ می شوی.

اما این روزها میان این همه تاریکی پشت پنجره ی دیوار رویاها ، راه رفتن پاییز در زیر نور مهتاب را نگاه می کنم.

دیگر فرصتی برایش نمانده.

پاییز ! آرام آرام قدم بردار ؛ تو فصل عاشقانه هایی.

 

 


 

 

+صدارو زیاد کنید ، چشماتونو ببندید و با هندزفری‌گوش بدید.

 

 

+ اینجا هوا بسی بارانیست.

 

 

 

 


میخوام خوب به این مثالم توجه کنید

برای عقاب اوج گرفتن یعنی بلند پرواز کردن اما اگه بچه عقاب بخواد اوج بگیره سقوط میکنه.

اگه عقاب لانش رو رها کنه و بچه عقاب مجبور بشه از لانه ی راحتش بیرون بیاد ؛ آیا این سخت نیست؟؟

اگه بقیه غذاش تموم بشه و اگه توسط مادرش از لانه بیرون انداخته بشه ؛ شاید از یک صخره به پایین پرتاب بشه.

آیا این براش بحران نیست؟

چرا مادرش این کار رو باهاش میکنه؟

چرا مادرش بهش غذا نمیده؟

وقتی بچه عقاب سقوط میکنه ، وقتی داره با اضطراب بال هاش رو تکان میده ؛ دقیقا این بحران و سختی هاست که داره باعث میشه یه بچه عقاب پرواز کردن رو یاد بگیره.

تمام ارزش سختی ها در اینه. اگر مردم تسلیمش نشن همین سختی ها باعث اوج گرفتن میشه. چون خیلی وقت ها اگر فقط در مورد اوج گرفتن بهتون بگیم و چیزی در مورد سقوط نگیم ، وقتی یه سختی در زندگیتون به وجود میاد به نظر میرسه موعظه های ما درست نبوده .

سختی ها روند زندگی هستند.

اوج گرفتن ها نتایج این سختی هاست. بدون طی کردن روند نباید انتظار نتیجه داشته باشید.

در زمانی زندگی می کنیم که بیشتر ، وعده نتایج رو می شنویم و کمتر بهتون گفته میشه که مسیری تا رسیدن به نتایج باید طی بشه.

میری خونه و کلی دغدغه ذهنی داری . بچه های که همش غر میزنن ، خواهری که ازت خوشش نمیاد ، پدری که خواهر دیگه رو به تو ترجیح میده و نمیدونی که زندگیت چرا اینقدر سخت شده.

و هرگز نفهمیدی اونایی که خدا بیشتر ناراحتشون میکنه همیشه بهترین هارو براشون میخواد.

 

پ .ن : برگرفته از سخنرانیT.D.jakes در پیج سوخت جت به آدرس sookhtejet.ir

 


سر انگشتانم که میسوزد یعنی وقت نوشتن از توست

بیا در خیالم آرام بنشین ؛ میخواهم صدای نفس هایت را بنویسم مهربان.

سال هاست که من با خیالت سر می کنم زندگی را. و با خودت عاشقی!

آری 

کنارم که هستی ، زمان هم مثل من دستپاچه میشود ، عقربه ها دوتا یکی می پرند !

اما همینکه می روی تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم! جانم را می گیرند ثانیه های بی تو بودن.

گاهی وقت ها آدم ها از یک جایی به بعد ؛

از یک روزی به بعد؛

از یک نفر به بعد ؛

دیگر هیچ چیز برایشان معنی ندارد.

نه رنگ ها ؛ نه خیابان ها ؛ نه فصل ها.

گاهی وقت ها آدم ها از یک نفر به بعد فقط دلتنگ اند.

و من.


 

 

 

یه آهنگ کوردی به اسم ؛ لو روژه ؛

از اسطوره ی تکرار نشدنی ؛ استاد ناصر رزازی ( صدایی از جنس  کوهستان)

 

+ لطفا آهنگ هایی که  میزارم رو با چشمای بسته گوش بدید که بیشتر  لذت ببرید:) 

 

 


برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم اگرچه نگاهت آرامم می کند.

محتاج سخن گفتن با تو نیستم اگرچه صدایت دلم را می لرزاند.

محتاج شانه به شانه بودنت نیستم اگرچه برای تکیه کردن، شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است.

اما

دوست دارم بدانی حتی اگر کنارم نباشی ؛ بازهم نگاهت میکنم ، صدایت را می شنوم و به تو تکیه میکنم !

 

++ دست خطم تعریفی نیست اما انصافا عکاس خوبی هستم:)

 

 


دیگر نمی آید

دیگر نباید منتظرش باشیم

دیگر او را نمی بینیم

و مهربانیش تا ابد در قلب ماست.

 

+تنها عمویم رفت.این چندروز آنقدر شوکه بودم و آنقدر سرمان شلوغ بود که بعضی وقتا یادم می رفت تو دیگر نیستی و در خیل عظیم جمعیت دنبالت می گشتم.

وقتی که داشتن جسم بی جانت را به خاک می سپردن نمی توانستم باور کنم دیگر صدایت را نخواهم شنید؛ صدایی که آنقدر گرم بود که همیشه با شوخی بهت میگفتم تو باید خواننده می شدی.

نمی توانستم باور کنم که دیگر نمی توانم بهت بگویم کاش موهام به خرمن گیسوی تو رفته بود و تو غش غش برایم بخندی و قربان صدقه ام بروی.

عمو جان ؛ به خدا نمی توانم نبودنت را باور کنم.ای کاش یکبار بیشتر به آغوش میکشیدمت.

 

امشب تا صبح گوشه اتاقم برایت عزاداری می کنم.

 

                            


 

 

 

+ خدارو چ دیدی از رضا صادقی.

+ به یاد پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی بین المللی اوکراین ( #فراموش_نمیکنیم)

 


میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم

درساحل کنار دریا ایستادن

هوای سرد 

صدای موج

انتظار

انتظار

انتظار

به خودت می آیی

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند، نه دستی که شانه هایت را بگیرد

و نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد

اسم این

تنهاییست

 

+ با وجود اینکه کیفیتش پایینه اما این دکلممو خودم خیلی دوست دارم.

+ امروز تولد یکی از دوستای بیانیم بود، اینم کادوی تولدش :)

 

 

 

 


نگاه به حالایمان نکن!

ماهم خوب می‌شویم، باران می‌بارد و با حالی خوش، زیر باران قدم می‌زنیم و می‌رقصیم.

اسفند است و باران‌هایش و بی‌خیالی، اسفند است و یک قلپ چای وآرامش.

هرچند که این روزا کمی خسته‌ایم و حالمان خوب نیست، ولی هنوز هم می‌شود لابه‌لای تمام دلهره‌ها به صدای باران و قل قل سماور گوش داد و آرام شد.

می‌شود به صلابت ساقه‌های گیاه نگاه کرد و استحکام گرفت.

نگاه به حالایمان نکن عزیزم! قرار نیست همیشه از پشت شیشه باران را تماشا کنیم و در نهایت اندوه، به خیابان‌های تاریک و مه گرفته زل بزنیم. قرار است خوشی زیر پوست ما هم بلغزد و صدای لبخندهایمان گوش‌های خیسِ خیابان را پر کند.

نگاه به حالایمان نکن جانم، قرار است رد شویم از این درد، قرار است رو به راه شویم.

 


نگاه به حالایمان نکن!

ماهم خوب می‌شویم، باران می‌بارد و با حالی خوش، زیر باران قدم می‌زنیم و می‌رقصیم.

اسفند است و باران‌هایش و بی‌خیالی، اسفند است و یک قلپ چای وآرامش.

هرچند که این روزا کمی خسته‌ایم و حالمان خوب نیست، ولی هنوز هم می‌شود لابه‌لای تمام دلهره‌ها به صدای باران و قل قل سماور گوش داد و آرام شد.

می‌شود به صلابت ساقه‌های گیاه نگاه کرد و استحکام گرفت.

نگاه به حالایمان نکن عزیزم! قرار نیست همیشه از پشت شیشه باران را تماشا کنیم و در نهایت اندوه، به خیابان‌های تاریک و مه گرفته زل بزنیم. قرار است خوشی زیر پوست ما هم بلغزد و صدای لبخندهایمان گوش‌های خیسِ خیابان را پر کند.

نگاه به حالایمان نکن جانم، قرار است رد شویم از این درد، قرار است رو به راه شویم.

 ++نرگس_صرافیان_طوفان

 


زمین سبز میشود

باران طراوت میبارد و خاکستر غم و یاس بر شیشه دل را می شوید.

بهار آمد،

دیگر لازم نیست دل به سرما بسپاریم هزاران تبریک.

 

+ حدودا ۱۰ روز دیر زدم این پست رو چون اصلا حوصله پست نوشتن نداشتم.

تو این شرایط حوصله ی هیچیمون نیست. امیدوارم شرایط بهتر بشه هرچند بعید میدونم.

 

 

++ نهم فروردین زادروز یکی از قدیمی ترین ، بهترین و آدم حسابی ترین دوستای بیانیمه . تبریک میگم

از صمیم قلب آرزوی بهترینارو دارم برات .

 

 


                     

 

فیلم : پرواز ( flight)

امتیاز: 7.3/10

ژانر: درام ، هیجان انگیز

 اکران: ژانویه 2012

 

چون دنزل واشنگتن بازیگر به شدت مورد علاقه ی من هستش،  سعی میکنم هیچ کدوم از فیلماشو از دست ندم .

فیلم پرواز یکی از درخشان ترین بازیاشه که براشم جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد رو گرفت.

داستان فیلم در مورد خلبانیه که یک هواپیمارو از سقوط حتمی نجات میده ولی بعدش تحقیقاتی که در مورد عملکرد خلبان صورت میگیره حقیقت تلخی رو آشکار میکنه.

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها